بسیج - بسیج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 49622

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 12

بسیج

 
شکیبایى به اندازه مصیبت فرود آید ، و آن که به هنگام مصیبت دست بر رانهایش زند ثوابش به دست نیاید . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: اسماعیل آرمیون ::: جمعه 88/8/29::: ساعت 11:15 عصر

(صدای خس‌خس و سرفه‌های خشک یادگاران دفاع مقدس چه غریبانه در هیاهوی گنگ آدمها گم شده است و این شمعها چه معصومانه در گوشه و کنار بیمارستانهای شهرمان، لب پنجره‌های شب، رو به باغ بهشت آب می‌شوند

خوب زندگی کردن خود نعمتی است که حضرت پروردگار برای بندگان خوبش به امانت میگذارد که بودن خود امانتی است که باید در حفظش بکوشیم...اما مرگ خوب و بزرگ و ماندنی را برای هر کس تقدیر نیست...

خوب به خاک افتادن پرواز بلندی است که بالهای آسمانی میخواهد... )

آرام خون را از گوشه بینیم پاک کرد . دستش را پس زدم .خون دماغ شده بودم و خون با فشار از بینیم خارج می شد از چانه ام سرازیر شد وقطره ای روی پیرهن سفیدم چکید سرم را بالا گرفتم و با دستمال محکم بینی ام را فشردم خون بند آمد . شوریش را در دهانم احساس کردم. سرم را پایین آوردم و چشمان نگرانت را دیدم. چقدر چشمهایت این روزها نگران می شدند. وقتی که نفسم تنگی می کرد . وقتی که یاد دوستان پر کشیده تب و لرزم را زیاد می کرد. وقتی از زور سرفه خسته و بجان آمده گوشه ای کز می کردم و تو با نگرانی نگاهم می کردی از پس یک پرده اشک ،و من تاب حرف زدن نداشتم و حتی حوصله خودم را ،زندگیت آرام کنارم می سوخت ومن تحمل چشمای نگرانت را نداشتم ...

هفته بسیج در مسجد شهرک دارخوین غوغایی بود .هرشب برنامه داشتیم و حتما یکی می آمد منصوری، اصفهانی،آهنگران .... تا آخر شب را مسجد می ماندیم و حاجی جون آخر شب جلسه می گذاشت و ما خواب الود جمع بندی می کردیم و آخرش آقا رسول می گفت بابا پکیدیم بزار بخوابیم الان اذان میشه.و ما می خندیدیم.و حاجی جون می گفت آقا رسول اجرت را ضایع نکن. آقا رسول چش شده بود که بعد جنگ نتوانست فضا را تحمل کند و زود رفت بعدش حاجی جون و بعدش علی جنگعلی و...

گاهی محمدعلی را می بینم اما دلم می گیره از سرفه های خشک و صورت کبودش دلم می گیره بازم خوبه اسپری همیشه همراشه....حاج اصغر هم شنیدم چوپان شده دو سه تا شتر خریده و سرش تو کویرهای آران گرمه.هی حاج اصغر هی... حاجی از اول جنگ امده بود .جانبازه اما منتی نداره. یاد شلمچه یاد والفجر هشت بخیر.یادمه پارسال گفته بودی کار ما تمامه و الان یکساله ازت خبر ندارم .کبابی سعید هم که شنیدم ورشکست شده سعیدی که تو جبهه آرام و قرار نداشت و کنار من معلول شد .این روزا را شنیدم که در یه قصابی در اصفهان کار می کنه و...

منتی نداریم و شاکریم . این روزا روزای شادی ماست روزایی که مال بچه بسیجی هاست ...

جز عاشقی اندوخته ای نداشتیم از اولش با هم بودیم و هربار یکیمان کم شد و یه تعدادی هم زخمی و معلول برگشتیم . طلبی هم از کسی نداشتیم الان هم نداریم . عاشق امام بودیم الان هم عاشق رهبری. الانم اگه صلا در دهد تنها داراییمان را در کفه اخلاص تقدیم می کنیم جانمان را ،که پیش از این تقدیم کردیم اما قبولش نکردند یعنی قبول نشدیم و قبولی ها خیلی وقته که رفتند . الان هم پای در راهیم اگه این سرفه ها بگذارند اگه این غربت بگذارد...

هفته بسیج بر سلحشوران بسیجی مبارک